دانلود رمان ما محکومیم از فائزه سعیدی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
عاطفه شاهین ته تغاری یه خونواده پر جمعیته که با نزدیک شدن مردی بهش پا میذاره روی عشق و علاقه ای که داشته و میره دنبال آرزوهاش بی خبر از اینکه اون مرد و زندگی چیزی جز سراب نیست! پشیمون میشه اما خیلی دیر و در این بین زندگی عاطفه با زندگی دختر عموش شکوفه و پسر عمه اش هومن به هم گره میخوره و ….
خلاصه رمان ما محکومیم
_گمشو از جلو چشمام نمیخوام ببینمت… حالم از قیافه گه ات بهم می خوره… دیگه چطوری باید حالیت کنم زنیکه نفهم؟ بابا گورتو گم کن از زندگیه من.. من نمیخوامت فریاد بلندش دلم را میلرزاند و باران اشک هایم راشدیدتر میکند؛ بلوزش را چنگ میزند و از خانه خارج می شود و در را محکم بهم می کوبد. با رفتنش انگار دنیا با همه غم هایش به قلبم سراریز می شود. تنم از این هجوم مهمان ناخوانده در هم شکست! _مامان؟ در جایم تکان میخورم. صدای ترسیده دخترکش پشتم را لرزاند.
با همه تلاشم برای نفهمیدنشان باز هم از فریاد های پدرش بینصیب نمانده است؛ دستانم به سرعت بالا میایند و اشکهایی که خیال بند امدن ندارند را پاک می کنند، صدایم را صاف میکنم و از جا بلند می شوم؛ میچرخم و لبخندی نقاب صورتش میکنم. لبخندی که بوی بغض می دهد، بوی اشک و طعمی گس و تلخ. هر چه هم که میشد نباید اینگونه میشد. هر چه هم که بود نباید بچهها خصوصا دخترکم شاهد این له شدن مادرش میشد اما… چه می کرد که او بویی از این مسائل نبرده بود و در هر فرصتی برای کوبیدنش پیش قدم میشد.
نزدیکش میشوم و میگویم: _جانم عزیز دلم؟ _بابا چرا داد زد؟ _چیزی نبود عزیزم… بابا عصبانی بود… بیا… بیا بریم بخواب… دخترکم را به اتاق میبرم و روی رخت خواب صورتی رنگش می خوابانم. ترسیده است و چشمان دو دو زنش و سوال هایش این را می گوید. دستی به موهای لخت و مشکی رنگش میکشم و با همه درد هایم، با همه مشکلات ریز و درشت و بی حوصلگیم قصهای میگویم تا شاید خیالش آسوده شود. خوابش که میبرد همانجا کف اتاق زانو هایش را در شکمم میکشم و نگاهم را در اتاق تاریک میچرخانم….