دانلود رمان اسپاکو از فریده بانو با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری روستایی برای گرفتن یک انتقام شخصی خود را شبیه به پسرها کرده و در پوشش بادیگارد به عمارت خان میرود. اما خان او را برای قاچاق اسلحه به سوریه میفرستد. این رمان سعی دارد تا درگیری دختری روستایی با گروه داعش را در قالب روایتی عاشقانه و هیجانانگیز به تصویر بکشد…
خلاصه رمان اسپاکو
سه روز بیشتر تا مراسم نمونده بود. هر چی اصرار کردم دائی برای مراسم بمونه اما قبول نکرد. نگاهی به مادر انداختم. -مامان شما یه چیزی بگو! -آره عمه، من دلم میخواد این مراسم رو شرکت کنم… دوست دارم ببینم. -اسپاکو اصرار نکن، حتماً دائیت تهران کار داره که نمیتونه بمونه. -یعنی چی مامان؟ این سه روز موندن حالا که امشب مراسمه میخوان برن! نمیدونم چرا مادر دوست نداشت دائی بمونه. هاویر ناراحت سوار ماشین شد. دائی و زندائی بعد از خداحافظی رفتن. در و محکم بستم. -چرا اصرار نکردی دائی بمونه؟! مادر برگشت و نگاهی
بهم انداخت. -چون لازم نبود بمونن. -شما دارین یه چیزی رو از من پنهون می کنین؟ -چیزی برای پنهان کاری نیست دخترم. بهتره سریع تر آماده بشی… مگه قرار نیست بری خونه ی خان؟ لباس هام رو پوشیدم. مراسم قرار بود قسمت بالای شالیزار که محوطه ی بازی بود برگزار بشه. وارد حیاط عمارت شدم. دختر خان و دو تا دختر دیگه روی تاب زیر درخت بید نشسته بودن و در حال بگو بخند بودن. با دیدنم اشاره کرد تا به سمتش برم. اون دو دختر نگاهی به هم انداختن. یکیشون رو کرد سمت دختر خان. -واای سوتیام، این برای پسر بودن یکم زیادی خوشگله!
پس اسم دختر خان سوتیام بود. (سوتیام یعنی نور چشم، یکی از اسم های کردی است) از روی تاب بلند شد و اومد سمتم. نگاهی به سر تا پام انداخت. میترسیدم بفهمه دخترم. -ببینم، تو مال خود این روستائی؟ -نـ … نه خاااا … خانوم. -اوه، حیفه این همه زیبائی که نمیتونه حرف بزنه! سوتیام اخمی کرد به دوستش. -اسمت چیه؟ -ا.. اسـ … اسپاکو. سری تکون داد. با صدای گرشا سر برگردوندم. -میبینم بادیگارد خوشگل منو به حرف گرفتین دخترا!! هر دو دختر سریع بلند شدن. -به مردانگی و ابهت شما که نمیرسه سرورم! گرشا قهقهه ای زد و گفت…