خلاصه کتاب:
اتوبان مثل ماری سرد و تاریک به نا کجا آباد می رفت. باد سرد اواخر زمستان گاهی تکانی به ماشین می داد؛ اما سرعت پژوی سیاه آنقدر زیاد بود که در مقابل باد سر خم نکند. جای تعجب داشت اتوبان که همیشه حتی در آن ساعت شلوغ بود، آن شب خلوت بود و جز تک و توک ماشین هایی که شاید از مهمانی به خانه بر می گشتند، خبری نبود. اما راننده پژو شاید به عادت همیشه در خطوط خالی و خلوت لایی می کشید. همراهش سر خوش و هیجان زده بی آنکه از دیوانه بازی های دوستش بترسد همراهی اش می کرد…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بالوشاپ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.