خلاصه کتاب:
برای تمام نجات یافتگان کسانی که زخمی عمیق بر جسم و روحشان حک شده. کسانی که با شرورترین انسان ها رو به رو شدند، کسانی که با ترسناکترین سرنوشت ها جنگیدند و هنوز در عرصهی زندگی استوار ایستادهاند. کلبه ای فرسوده. سحرگاهی سرد. و قصهای که به پایان رسیده بود. اما اون قصه رو اونقدر بلند تعریف نکرده بودن تا به گوش کسی که میتونست کمکی بکنه برسه. مرد در کنار درخت ایستاده بود، درختی که در دو هفتهی گذشته از اون برای تحت نظر گرفتن خونه استفاده کرده بود. خونهای تنها و دور افتادهای که مزارع و مِه احاطهش کرده بود و خودش به تنهایی وهم آور و ترسناک بود. جنگل پشت سرش، رودخونه چند متر جلوتر و نزدیکترین جاده کیلومترها ازش دور بود. اون خونه واقعا خونهی کابوس ها بود.
خلاصه کتاب:
من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر سال آخر هنرستان رو پشت سَر میذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقهات تحصیل کنی و از بازی با رنگها لذت ببری. در کنار تمام این احساسات ساده و زیبایی که تو وجودم شکل گرفته، زندگی یه غم بزرگ بهم هدیه کرده. خلاءِ نداشتن دو موجود مهم که از عزیزترینهای هر کسی محسوب میشن.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بالوشاپ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.