خلاصه کتاب:
از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم. -وااایی باز این پت و مت اومدن پرده رو گذاشتم روی سرم پنجره رو باز کردم – دیونه ها اینجا چیکار میکنین سهیلا : تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی، داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی – ای واااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد؟ مریم: نه بابا از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده. سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه. – شما برین ، من اول باید گندی که زدین و جمع کنم خودم میام…
خلاصه کتاب:
در شبی سرد میان خیابانی تاریک پا به ماشینم گذاشت ، دل سنگ من میان موی بافته اش گیر کرد، حالا تمام فکر و خیال حسام بارگاهی پسر پر جذبه و مغرور خاندان بارگاهی شده زنی متاهل و ضربه خورده،آیا می شود پا روی خط قرمزها گذاشت؟؟ حسامِ بارگاهی، بازرگان و رئیس یک شرکت تجاری، مردی موفق جذاب و قدرتمند، دلباختهی ریحانه می شود زنی چادری و مذهبی!!!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بالوشاپ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.