خلاصه کتاب:
بدون اینکه کوچک ترین نگاهی سمت دختر کناری اش بیندازد، در ماشینش را باز کرد و کوله پشتی نارنجی رنگ او را با حرص روی صندلی عقب پرت کرد. صدای اعتراضش بلند شد. -چرا پرت میکنی؟ عصبانی بود و دوست داشت هوار بکشد. یقهی پیراهن مردانهی گشادی که تنش بود را از پشت در دست گرفت و عملاً گیسو را دنبال خودش کشید تا ماشین را دور بزند. جیغ جیغ کرد …
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بالوشاپ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.