خلاصه کتاب:
هرگز فراموش نمی کنم هفت ساله بودم که در یک غروب دلگیز پاییزی مادرم با چادر چیت گلدار و چمدانی زهوار در رفته در حالی که گریه امانش را بریده بود و با گوشه چادر رنگ و رو رفته اش اشک هایش را پاک می کرد، دستم را گرفته بود و رو به مادربزرگ که از پنجره چوبی خانه آجری با تحقیر و چشمانی بی فروغ با چارقد سفیدی که طبق عادتش بیخ گلویش با سنجاقی سفت بسته بود، گفت…
خلاصه کتاب:
دختری پاک و مهربان که گاه شیطنتش به دل می نشیند و گاه جدیتش مخاطب را وادار به احترام به عقاید و طرز فکرش، سامی پاشا ربات دوست داشتنی داستان ،مردی کمال گرا، مسئول و جدی که رابطه ی برادرانه اش با علی شر و شیطان داستان به شدت دلپذیر بود. عزیز الله خان به قول سامی پاشا “آماان، امان از دست این عزیز و نقشه هایش که نه تنها خیر رسان نبود بلکه شر می رساند و باعث میشد دلسوزی و عشقش به سرمه ندید گرفته شود…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " بالوشاپ " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.